سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نابینا

صبح از کنارم گذشتی

نگاهم در نگاهت افتاد

ناگهه لبخندی برلبم نشت

نگاهت در ذهنم نقش بست

از آن روز

  روزها می گذرد

ذهنم درگیر نگاهت ماند

آمدن به پارک فقط بهانه است

آن بهانه فقط فقط تویی

برای دیده شودنم توسط تو

مثل تابلو به هر رنگی در می آیم

ای همه هستی

لحظه ای به من بنگر

 چرا در آن لحظه حساس  نابینا می شوی؟


مرگ

دوست دارم بمیرم!

تا برمزارم آیی

 دوستدارم اشک هایت را حس کنم

جسم بی جان است

هیچ گونه حسی ندارد

اشک های اکنون بدردم خواهد خورد

به خانه ام بیا

باز تورا ببینم



درهنگام بازی

درهنگام بازی آمد

متین و نگاه به زمین دوخته بود

عجب  قامتی آراسته بود

من قرق در نگاهش شدم

از بازی افتادَم  سربه هوا شدم

ازپارک تا خانه قرق خاطرسازی شدم

تا رسیدم  بی تاب زخود شدم

ای فرشته چه کردی  با من ناموزن

می دانم که حق انتخاب با توست